جدول جو
جدول جو

معنی ادب کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ادب کردن
تنبیه کردن، تربیت کردن
تصویری از ادب کردن
تصویر ادب کردن
فرهنگ فارسی عمید
ادب کردن(لَه ه)
تأدیب. (تاج المصادر بیهقی). تعریک. تنبیه کردن. سیاست کردن. مؤاخذه خلاف و گناهی را:
وین دو تن دور نگردند ز بام و در ما
نکند هیچکس این بی ادبانرا ادبی.
منوچهری.
ادب آموز گرت می باید
که زمانه ترا ادب نکند.
؟ (از مقامات حمیدی).
بی محابا همی کند چو خران
ادب الکندمان بغیر بزاق.
انوری.
هرآینه ترا ادب باید کرد. (تجارب السلف).
نه امروز است سودای جنون را ریشه در جانم
بچوب گل ادب کردی معلم در دبستانم.
صائب.
- امثال:
سگ را پیش یوز ادب کنند. (امثال و حکم دهخدا) ، مقعده. طهارت گاه. مذهب. مرفق. خلا. خلاء. مرحاض. مبال. مستراح. بیت الخلاء. خلاجای. بیت التخلیه. کابینه. آبدست جای. حاجتگاه. حاجت خانه. نهانخانه. مخبره. وضوگاه. مخرءه. آبخانه. مبرز. قدمگاه. تشت خانه. بیت الفراغ. حش ّ. کنیف. متوضا. جائی. سر آب. رجوع به متوضا شود:
چند پاس ادب کسی دارد
انجمن نیست این ادب خانه.
سلیم (از آنندراج).
بمتابعت لغت نامه ها آورده شد و معنی شعر مفهوم ما نیست
لغت نامه دهخدا
ادب کردن
تنبیه کردن، تادیب
تصویری از ادب کردن
تصویر ادب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ادب کردن((~. کَ دَ))
مجازات کردن
تصویری از ادب کردن
تصویر ادب کردن
فرهنگ فارسی معین
ادب کردن
فرهیختن، فرهیزش
تصویری از ادب کردن
تصویر ادب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادیبی کردن
تصویر ادیبی کردن
علم ادب آموختن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امر کردن
تصویر امر کردن
دستور دادن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اله کردن
تصویر اله کردن
چنین و چنان گفتن، لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدل کردن
تصویر جدل کردن
جنگ کردن منازعه کردن، مباحثه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ربودن بسوی خود کشیدن جلب کردن طوری تکلم میکند که همه شنودگان را جذب میکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
کشانیدن، آوردن: (او را بمحکمه جلب کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادو کردن
تصویر جادو کردن
افسون کردن سحر کردن، تسخیرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدا کردن
تصویر زدا کردن
صیقل و جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گداخته کردن آب کردن، درجه حرارت موادی مانند سنگ یخ فلز و غیره را بالا بردن تا گداخته شود و سیلان یابد. گداختن آویدن آب کردن بخسانیدن ویتازنیدن ویتاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندک کردن
تصویر اندک کردن
اندک گرانیدن تقلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجس کردن
تصویر اجس کردن
اجتماع کردن و مشاوره نمودن در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
گزاردن پس دادن باز پرداختن توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتو کردن
تصویر اتو کردن
اتو زدن اتو کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرا گرفتن فرا ستدن، دریافتن، برداشت کردن گرفتن ستدن یافتن دریافت کردن، فرا گرفتن درک کردن، یا اخذ کردن از... برداشت کردن از
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا کرده
تصویر ادا کرده
توخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر کردن
تصویر اثر کردن
تاثیر بجای نهادن کارگر شدن موء ثر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دعوی کردن مدعی بودن مزی تی برای خود قایل بودن، مطالبه کردن در خواس کردن، طلب حریف کردن، در کشتی باستانی هر وقت ورزشکاری ورزشکار دیگر را برای مسابقه دعوت کند میگوید: (ادعا کرده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب دادن
تصویر ادب دادن
تعزیر تنبیه تربیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخل کردن
تصویر اخل کردن
در کاری خلل وارد آوردن کار شکنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدا کردن
تصویر اهدا کردن
پیشکش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادعا کردن
تصویر ادعا کردن
داویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
واکشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادا کردن
تصویر ادا کردن
به جای آوردن، گزاردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثر کردن
تصویر اثر کردن
هناییدن
فرهنگ واژه فارسی سره